جدول جو
جدول جو

معنی آمل سه - جستجوی لغت در جدول جو

آمل سه
نوعی برنج پرمحصول و متوسط خزری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آمله
تصویر آمله
درختی هندی به بزرگی درخت گردو، برگ هایش ریز و انبوه، میوه ای ترش مزه به اندازۀ آلو که دو نوع سیاه و زرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آل طه
تصویر آل طه
کنایه از آل رسول
فرهنگ فارسی عمید
(خَ مَ)
شتافتن. شتابی نمودن. (منتهی الارب). سرعت گرفتن و شتافتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ سَ)
کمان سخت زودتیرگذار. (منتهی الارب). کمان محکم و سخت که تیر آن سریع باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ / مُ لَ / لِ)
آملج. نام درختی هندی که ثمرۀ آن را نیز آمله گویند. طعم آن ترش و عفص و نازک چون آلوگوجه ببزرگی گردکانی و خردتر درخت آن ببالای گردکان. برگ آن ریزه و انبوه از دو سوی شاخ بقدر شبری رسته گاهی بدو شاخه و گاهی بسه شاخه و چوب آن از چنار سختتر بود: و اندر میان رامیان و جالهندر (هندوستان) پنج روزه راه است و همه راه درختان هلیله و بلیله و آمله و داروهاست که بهمه جهان ببرند. (حدودالعالم).
پای ز گل برکشی بطاعت به زآنک
روی بشوئی همی به آمله و گل.
ناصرخسرو.
چون نشوئی دل بدانش همچنانک
موی را شوئی به آب آمله ؟
ناصرخسرو.
- آملۀ پرورده، آملۀ مربّابشکر یا عسل.
- شیرآمله، عبارت از آملۀمالیدۀ منقی از دانه است که چند بار در شیر تر نهند و سپس شسته و خشک کنند تا قوت آن کم و صالح برای استعمال شود
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ)
تأنیث آمل
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام شهری بناحیۀ نزدیک فرات، و آن را الوس و الوسه نیز گویند
لغت نامه دهخدا
(حَ)
رنج دیدن در سعی، نرمی کردن، پنهان شدن در چیزی، کینه داشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ سَ)
دشت خشک بی گیاه. املیس. (از منتهی الارب). رجوع به املیس شود
لغت نامه دهخدا
(مَلْ لا سَ)
مالۀ زمین. (مهذب الاسماء). ماله که زمین را هموار کنند به وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ابزاری که زمین را با آن هموار کنند و در اساس گوید: چوبی است که زمین را با آن نرم و هموار کنند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
تابانی و نرمی. ضد خشونت. ملاسه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملاسه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ سَ)
ماله. (دهار). مالۀ برزگر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
نباتی است میان شجر و گیاه که برگش چون مورد و میوه اش باندازه بار سرو است. ابتدا سبزاست و چون برسد سیاه و نرم گردد. چوب آن سخت و اندرون آن سپید و زرد مایل بسرخی و ریشه هایش باریک است و در طب مورد استعمال دارد صفیراء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاسه
تصویر ملاسه
ملاست در فارسی: نرمی، هنجاری، همواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمله
تصویر آمله
آملج
فرهنگ واژه فارسی سره
سنبله ی گیاه آقطی که شامل دانه هایش نیز می باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی برنج پرمحصول و متوسط خزری
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی برنج پرمحصول خزری
فرهنگ گویش مازندرانی
قصر و گوری به همین نام در آملنگاه شود به (از آستارا تا آسترآباد
فرهنگ گویش مازندرانی